بای بای پستونک
امروز برای اولین بار بدون پستونک خوابیدم داستان از این قراره که بعد از این که 3 تا ممسی (پستونک) رو با دندونام پاره کردم مامان و بابا گفتن که دیگه از پستونک خبری نیست. اول رفتم ممسی (پستونک) عروسکم رو برداشتم اما خیلی سفت بود .مامانم گفت اگه اینو بخورم دندونام میشکنه بعد ممسی (پستونک) پاره خودم رو برداشتم اما هر کار کردم نشد.بعد مامانم قصه هستی رو که دیگه ممسی (پستونک) نمی خورد برام تعریف کرد و من تصمیم گرفتم دیگه ممسی (پستونک) نخورم. اما هر چی سعی کردم خوابم نمیبرد.مامان برام لالایی خوند اما باز نشد.تصمیم گرفتم خودم لالایی بخونم: ممسی (پستونک) ندارهههههههه ممسی (پستونک) پرههههههههههه حانومه (خانومه) د...
نویسنده :
هدی
15:13